در بین مردم تمام کشور های دنیا رفتن به خارج از کشور خود یک علاقه همیشگی بوده و هست به جهت آشنایی با موقعیت جغرافیایی و اداب و رسوم فرهنگ ملل و ……آن کشورها . این حالت در بین جوانان به صورت یک رویا و ارزو می باشد که به جهات مختلف از جمله شور جوانی و میل به گشت و گدازدر این سنین این میل در بین ایشان بیشتر می باشد البته این در شرایطی است که آن شخص یقین داشته باشد در این مسیر رفت, راه بازگشتی هم و جود دارد و هروقت خواسته باشد با اختیار خود بتواند به محل زندگی خود برگردد. مرحوم محمد شمسایی هم از این علاقه مستثنی نبود از نوجوانی همیشه رویای به خارج از کشور رفتن را در سر داشت البته می توانست شرایطش را هم داشته باشد چون ایشان هم از نظر تحصیلی و هم از نظر فنی توانمند یهای عجیبی داشت . قبل از اینکه خواسته باشم نوشته ام را درباره ایشان ادامه دهم مطلبی را خدمت شما یبان میکنم .
اصولا در بین ما ایرانیان مرگ پدیده ای است که با آن در بین بازماندگان خیلی از نظر روحی و روانی تاثیر منفی می گذارد چه بسا که با مرگ یک فرد در یک خانواده مسیر زندگی دیگر اعضای خانواده هم عوض می شود این حالت در بین کسانی که در جوانی ,عزیزشان را از دست می دهند به مراتب غمبارتر و اثرات منفی بیشتری دارد برای تهیه این مقاله احتیاج به یک سری بیوگرافی مرحوم محمد شمسایی داشتم باور کنید نه برادرشان آقا داود و نه هیچ یک از بستگان توان همکاری با من را نداشتند شاید تنها کسی که می توانست به سوالات جزیی ما جواب دهد شخص مرحوم حاج ابوالهادی بود که ایشان هم به رحمت خدا رفتندو من یک سری اطلاعات دست و پا شکسته جمع آوری کردم که خدمتتان تقدیم می نمایم .
جوان ناکام مرحوم محمد شمسایی فرزند مرحوم حاج ابوالهادی شمسایی متولد 30/5/1342 روستای مهرجان می باشد ایشان دوران تحصیل را تا سطح دیپلم در مهرجان گذراند برای اخذ دیپلم راهی منزل یکی از اقوام خود در مشهد شدند و انجا دیپلم خود را اخذ نمودند بعد از اخذ دیپلم دوران خدمت سربازی را در مرکز توپخانه شهرضا گذراندند و کارت پایان خدمت خود را گرفتند.
برای مشاهده تصاویر در اندازه واقعی روی آن کلیک نمایید
او علاوه بر اینکه در زمینه درسی از هوش خوبی برخوردار بودند و همیشه جزء نفرا ت ممتاز مدرسه بودند در زمینه فنی مثل برق کشی و مکانیکی و … دارای تبحر بودند و رانندگی با ماشین سنگین هم تسلط کافی داشتند و خیلی اوقات کمک حال پدرشان بودند از حسن اخلاق عجیبی بر خوردار بودند وکمک به ضعفا را خیلی دوست داشتند, شیک پوش بودند با ظاهری اراسته در سطح جامعه ظاهر می شدند صد درصد اجتماعی بودند و منزوی بودن را اصلا نمی پسندیدند. و علاقه خاصی به رفتن به خارج از کشور داشتند.
ایشان چند وقت بعد از اتمام سربازی در اواخر پاییز سال 1365برای انجام کاری به تهران مراجعه میکنند و شب را در مهرآباد منزل یکی از اقوام خود مشغول استراحت بودند که ناگهان نیمه شب درد شدیدی در ناحیه قفسه سینه احساس می کنند ابتدا بی اعتنا می شوند با تسکین نیافتن درد فردا به پزشک مراجعه می نمایند. پزشک, تشخیص بیماری قلبی را می دهد و او را نزد یک متخصص قلب معرفی می نماید پزشک معالج بعد از معاینات تشخیص به بیماری سختی برای قلب ایشان داده و نهایتا ایشان برای معالجه در بیمارستان شهید رجایی تهران بستری می شود بعد از انجام ازمایشات و اکو و انژیو گرافی مشکل را از ناحیه دهلیز و دریچه قلب او تشخیص می دهند و اینکه ایشان هر چه سریعتر باید تحت عمل جراحی (قلب باز)قرار بگیرد با رایزنی هایی که صورت می گیرد این امر به دست توانمند دکتر طباطبایی از پزشکان حاذق وقت بیمارستان صورت می گیرد و ایشان قریب به چند ساعت در اتاق عمل تحت ,عمل جراحی قلب قرار می گیرند. بعد از عمل ابتدا همه چیز خوب پیش می رود و تیم جراحی از عمل صورت گرفته اظهار رضایت و خوشحالی می نمایند این در حالی است که حال عمومی ایشان هم بهتر می شود چند وقتی از عمل جراحی ایشان می گذرد خانواده ایشان مخصوصا پدر و مادر بسیار خوشحالند فامیل ها هم مرتب به عیادت می آیند و امد و رفت دارند دوستان همه یا تماس می گیرند یا حضورا احوالپرس هستند همه چیز بخوبی پیش می رود خود محمد هم احساس بهتری می نماید.
ولی کم کم اوضاع عوض می شود محمد شروع می کند سرفه کردن, سرفه علامت ونشانه خوبی نیست روند بهبودی محمد متوقف می شود دیگر از ان بهبودی همه روزه خبری نیست دکترها نگران حال عمومی محمد می شوند محمد هر روز نحیف تر و اوضاع جسمانی اش بدتر می شود نگرانی در چهر ه تمام اعضای خانواده پدر, مادر, خواهران و تنها برادرش, همچنین دامادها و کل فامیل و دوستان موج می زند خدایا چه خواهد شد ؟؟؟ دکترها جواب قشنگی نمی دهند دیگر ان اطمینان قلبی را ندارند اوضاع کاملا عوض شده نذر و نیازها از طرف فامیل و خانواده و دوستان ادامه دارد کمیسیون های پزشکی چند بار درباره ایشان تشکیل می شود دکترها آب پاکی را روی دست خانواده محمد می ریزند می گویند از ما در ایران دیگر کاری ساخته نیست تنها شانس شما بردن مریض تان به خارج از کشور و به طور حتم کشور انگلیس می باشد. زمان, زمان جنگ است رابطه ایران با انگلیس خوب نیست پس بردن محمد به کشور انگلیس به این آسانی ها نیست تلاشهای ویژ ه برای رایزنی و گرفتن ویزا با سفارت انگلیس شروع می شود و نهایتا برای مرحوم محمد و یک همراه ایشان که یکی از اقوام نزدیک ایشان هست و قرار هست در این سفر محمد را همراهی کند ویزا صادر می شود از طریق بیمارستان مبدا, اقدامات لازم با بیمارستان مقصد در لندن برای ادامه درمان محمد صورت می گیرد همه چیز مهیاست برای یک سفر. خانواده و فامیل ها و بعضا دوستان, محمد را در فرودگاه مهر آباد بدرقه می کنند همه به ایشان دلداری می دهند انشاالله زودتر خوب می شوی و بر می گردی محمد هم با آرامش خاص با تمام افراد خداحافظی می کند از همگان می خواهد برایش دعا کنند خودش هم می داند با درمان در لندن خوب می شود و بر میگردد.
اما تقدیر برای ایشان چیز دیگری رقم می زند!!! محمد در لندن در بیمارستانی بستری می شود دکتر ها پس از معاینات و ازمایشات لازم او را برای عمل دوم آماده می کنند حالا محمد هست و یک بیمارستان و پرسنلش که اصلا زبانشان را متوجه نمی شود چون انها انگلیسی صحبت می کردند و یک همراه ایشان که او را در این سفر همراهی می کند از لحظه ورود محمد و همراهش به لندن تماسها با همراه محمد از ایران شروع می شود تماس های هر روزه . محمد, عمل را پشت سر می گذارد عمل خوب بوده ولی ایشان همچنان باید بستری باشد تا بهبودی کامل حاصل شود همراه محمد با تعدادی ایرانی آشنا می شود که در منزلی سکونت دارندو زندگی می کنند بعد از شنیدن شرایط ایشان و اینکه در لندن او اشنایی ندارد او را در جمع خود قبول می کنند پس همراه محمد با ایرانی هاست این از نظر روحی و روانی در یک کشور غریب تاثیر زیادی دارد. محمد دیگر گه گاهی خودش هم در ایران با خانواده اش صحبت می کند همراه او هم همه روزه تا جایی که پرستاران بیمارستان اجازه می دادند در کنار محمد در بیمارستان می ماند.
از این قضیه سه ماه می گذرد همراه باید برگردد, ولی بیمارستان محمد را مرخص نمی کند همراه او با قلبی ما لامال از غم و اندوه به خاطر تنها گذاشتن محمد بر میگردد و محمد تنها می ماند حالا دیگر محمد خدا را دارد که البته برایش کافی است شاید این لحظات ,دلخوشی محمد به تماس هایی بود که از ایران گرفته می شد و یاد آوری خاطراتش که در مهرجان با خانواده و دوستان و اقوام خود می گذراند و امید به اینکه هر چه زودتر دیدار ها تازه شود 45 روز محمد در لندن در غربت کامل تنهایی محض را تجربه می کند در ایران تلاشهای زیادی صورت گرفته تا پدر محمد, مرحوم حاج ابوالهادی به لندن برود و در کنار فرزندش بماند نهایتا لحظه موعود فرا می رسد مرحوم حاج ابوالهادی با شوقی وصف ناپذیر فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد لندن ترک می نماید حتما شوق دیدار پدر و فرزند به حدی بوده که تا لحظه رسیدن هر دو گذشت زمان را به کندی احساس می کردند و دوست داشتند هر چه زودترپدر و پسر به هم برسند پدر محمد در لندن نه آشنایی دارد نه محیط برایش اشناست نه زبان صحبت در این کشور را می داند ظاهرا با افرادی که قبلا همراه اول محمد در منزلشان بوده و ایرانی هستند هماهنگ شده در فرودگاه به استقبال پدر محمد بیایند و او را به منزل برده و بعد مسیر بیمارستان را راهنمایی نمایند (لازم به ذکر است البته تمام ایرانی هایی که در خارج از ایران زندگی می کنند این خصوصیات را ندارند بعضا افراد کلاهبردار و … هستند که اصلا قابل اعتماد نیستند ولی شانس ایشان, این دوستان انسا نهای درست و حسابی بودند خدا به همه شون جزای خیردهد )همین طور هم می شود مرحوم ابوالهادی به منزل و سپس به بیمارستان می رود چه لحظه ای است این لحظه, لحظه ای بی نظیر برای دیدار یک پدر و پسر ی که در یک خانواده صد درصد عاطفی زندگی می کردند محمد پس از 45 روز غربت مطلق حالا بهترین فرد زندگی اش یعنی پدرش را می خواهد ببیند شاید باخودش می گفته ای کاش مادرش هم می آمد پدر و پسر همدیگر را ملا قات می کنند دست در گردن هم ,ظاهرا نمی خواهند از هم جد ا شوند هر دو فقط گریه می کنند محمد احوال تک تک خانواده فامیل و دوستان را می پرسد پرستار ان که تا این لحظه چنین صحنه ای را ندیدند عجیب تحت تاثیر قرار می گیرند شاید اولین بار در زندگی شان عمق احساس و علاقه یک پدر و پسر را دیدند آن هم از جنس ایرانی و شاید مهرجانی . هر دو همدیگر را دلداری می دهند محمد می گوید بابا غصه نخور حالم خوب است پدر می گوید انشاالله هر چه زودتر خوب بشوی و به مهرجان بر گردیم چون همه منتظر شما هستند. پدر محمد آدرس منزل و بیمارستان را توسط دوستانش در دفترچه ای با زبان انگلیسی یاد داشت کرده و آدرس را به تاکسی نشان می دهد و تاکسی هر روز او را به مبدا و مقصد می رساند. بیست روز از این قضیه می گذرد این پدر و پسر هر روز حتی الامکان کنار هم بودند روز بیستم روحیات محمد عوض می شود از پدر یک خواهش دارد از او می خواهد و می گوید بابا تصور من این هست که من دیگر خوب نمی شوم از شما می خواهم اگر من خوب نشدم و فوت کردم از دوستان جوانم بخواه که زیر تابوت مرا بگیرند اشک در چشمان پدر جمع می شود او اصلا تصور شنیدن چنین مطلبی را نداشت از پسر می خواهد دیگر این حرفها را نزند مرحوم حاج ابوالهادی این قسمت را خودش تعریف می کرد و من بی واسطه از خود ایشان شنیدم می گفت آن روز تا اخر وقت در کنار محمد بودم محمد گفت بابا خسته شدی برو خانه استراحت کن, من هم گفتم باشه بابا می روم فردا اول وقت می آیم. با محمد خداحافظی کردم (شاید محمد برای آخرین بار پدرش را با چشمانش بدرقه کرد خداحافظ بابا) با تاکسی به منزل مراجعه کردم هنوز لباسم را درنیاورده بودم گوشی منزل زنگ خورد یکی از دوستانی که من در منزل ایشان بودم گوشی را جواب داد آنها با هم انگلیسی صحبت می کردند دیدم چهره دوستمان عوض شد توان صحبت نداشت تلفن را قطع کرد ازمن خواست که با هم به بیمارستان برگردیم گفتم چه شده ؟ گفت برای محمد اتفاقی افتاده حالش خوب نیست من اصلا باور نکردم گفتم تا الان آنجابودم او حالش خوب بود به اتفاق به بیمارستان مراجعه کردیم دیدم محمد داخل اتاقش بود و ملحفه ای سفید روی ان کشیده بودند!!! اری محمد برای همیشه از لندن به جایگاه ابدی پرواز کرده بود علت مرگ نه بیماری قلبی بلکه سکته مغزی تشخیص داده شده بود .حالتهای مرحوم ابوالهادی را با از دست دادن چنین پسری شما حدس بزنید در یک کشور غریب تک و تنها ,تنهای تنها !!! او می گفت در این لحظات از حال خودم خبر ندارم می دونم گه گاهی قسمتی از تعزیه حضرت علی اکبر را می خواندم / یکدم روان شو قدت ببینم یک گل از باغ رویت بچینم وای از جدایی وای از جدایی / اینکه ایشان این اتفاق را چگونه وبه چه کسی در ایران اطلاع داده اطلاعی ندارم . با کمک دوستانی که در منزلشان بوده و با همکاری سفارت ایران در انگلستان محمد به روش مسلما نان غسل و کفن می شود مرحوم حاج ابوالهادی با جنازه محمد لندن را بسوی ایران ترک می کند. آری جنازه محمد در همین هواپیمایی است که پدر محمد سوار بر ان هواپیماست. در ایران هم همه بر هم ریختند از تمام فامیل ها گرفته تا دو ستان حتی تمام مردم مهرجان وحتی مردم منطقه که با این پدر و پسر آشنایی داشتند. مردم سیاه پوش , تمام مهرجانی ها عزادار, عده ای از دوستان و اشنایان در فرودگاه مهرآباد منتظر محمد ,هواپیما به زمین می نشیند مسیر بعدی محمد مهرجان است قبرستان مهرجان . مردم برای محمد سنگ تمام گذاشتند . یکی از اقوامشان می گفت در بین راه مهندس باباییان پیشنها د کرد قبل از رسیدن به مهرجان درب تابوت را باز کنیم اگر کفن نکردند دوباره اداب غسل و کفن ایشان را بجا آوریم روی درب تابوت با موادی مثل قلع پوشیده شده بوده با سختی درب تابوت را باز می کنند می گفتند بعد از باز شدن درب تابوت گازی خنک از داخل تابوت بیرون زده شده است . مرحوم حاج ابوالهادی آنجا گفته بوده ما به منطقه گرم و کویری می رویم آنها با گاز مخصوص که داخل تابوت و گرفتن منفذ های تابوت کرده بودند می شد این جسد را تا حداقل یکماه در شرایط عادی و بدون از سردخانه نگه داشت . چهره معصومانه محمد در شرایطی که داخل کفن و در تابوت بود دیدنی بوده چهره ای که از مظلومیت محمد, از غربت محمد, از پاک بودن محمد ,از تنهایی و از تنهایی او حکایت داشت. مردم مهرجان هم همه در اول ابادی به استقبال محمد آمده بودند استقبالی بیاد ماندنی ,استقبالی با شور و وصف تکرار نشدنی زنان برای محمد نقل و شکلات می ریختند فامیل ها برایش کل می زدند اخر محمد ناکام از دنیا رفت. تابوت محمد طبق وصیت خودش بر دستان جوانان تشیع شد برای همیشه در قبرستان مهرجان آرام گرفت و بدین طریق محمد برای همیشه خانواده و دوستان ومهرجانی ها را تنها گذاشت.
یادم هست مرحوم حاج ابوالهادی در حالیکه زار زار گریه می کرد اشک می ریخت به مردم می گفت مردم برای غربت محمدم گریه کنید برای تنهایی او اشک بریزید مردم بخدا قسم محمد دلتنگ همه شما شده بود احوال همه تون را می پرسید…….
و اما حرف خودم, محمد جان درست هست از هجرت تو چندین سال گذشته ولی این را بدان تا همیشه در بین مردم مهرجان جای داری مهرجانی ها اخلاق مردم داری و انسانیت و شخصیت تو را هرگز فراموش نخواهند کرد . به روح محمد و تمام جوانانی که از دار دنیا رفتند درود می فرستیم و برای پدر و مادرش از درگاه ایزد منان آمرزش مسالت می نماییم و آرزوی توفیق و سلامتی را برای تنها برادرش آقا داود از حضرت حق خواستاریم .
منبع: سیمرغ مهرجان